همدم

بسوز امشب ای شمع تا صبح گاه
که این کلبه تار است از دود آه
مرنجان من زار و دل خسته را
مدارا کن این قلب بشکسته را
مزن نیشتر کاین دل آزرده است
از این همرهان زخم ها خورده است
تحمل نموده ست زخم زبان
هم از دوستان و هم از دشمنان
دل شیر هم گر که باشد دل است
چو بشکست درمان آن مشکل است
بیا همدمم باش شب تا سحر
که جز تو ندارم انیسی دگر
نما روشن این کلبه تار را
تسلی ببخش این دل زار را

خوابگاه توانبخشی ـ 1366