بازگشت

201109221182

با دلی سرشار از بیم و امید
مست از شوری که در سر داشتم
کوله بار آرزوهایم به دوش
خانه ام را پشت سر بگذاشتم

عطر گل های بهاری در فضا
همچو بوی عاشقی پیچیده بود
تازه آن شبها زمستان از زمین
ساز و برگ خویش را برچیده بود

ماه مابین هلال و بدر و خویش
با سخاوت بر زمین می داد نور
مردمان شهر با اجبار عید
دسته جمعی می شدند از خانه دور

کوچه های شهر نیشابور را
پیش رفتم دل خوش و امیدوار
تا بیابم یک نگاه آشنا
تا که جامی سرکشم از وصل یار

تا رسیدم پاسی از شب رفته بود
بی تأمل حلقه بر در کوفتم
از تپش یک لحظه قلبم ایستاد
دیده بی صبرانه بر در دوختم

ناز تو آن شب فزون از پیش بود
بر نیاوردی نیاز یار را
بی نصیب از دیدنت اندوهگین
بازگشتم آن مسیر تار را

ماه را ابری سیه پوشانده بود
باد سردی هم به آرامی وزید
قطره های نرم باران بهار
همره اشکم به رخسارم رسید

با دلی آکنده از بیم و امید
غرق گشتم باز در رؤیای خویش
تا که امشب هم چو شب های دگر
با خیالت سر کنم دنیای خویش

نيشابور – فروردين ماه 1370                      برگشت به سروده ها

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>